انسان فرهیخته (EH) در مقابل هوش مصنوعی (AI) – آینده مدارس طراحی چه خواهد بود؟

 

 

:Design and Ethical Leadership
The Educated Human (EH) versus Artificial Intelligence (AI)
?What Future for Design Schools

 

Future for Design Schools

 

 

استیون هاوکینگ، اخترفیزیکدان انگلیسی که در سال ۲۰۱۸ درگذشت، می‌گوید:

«هوش، توانایی سازگاری است».

 

اما سازگاری با چه چیزی و برای چه آرمانی؟

 

در این دنیای اطلاعات و دانش در دسترس همه و هوش مصنوعی مولد، آیا مسئله، تجسم «انسان فرهیخته» (Educated Human) دوران پسامدرن و این تفکر است که دانش، تضمینی برای توانایی سازگاری است، یا باید همه چیز را ساختارشکنی کنیم، تمام آموزه‌های گذشته را به عنوان یقین‌های بسیاری که باید شکسته شوند، رد کنیم؟ موانعی را که مانع از هرگونه شمول جهانی در یک جنون ووکیستی (wokist madness) می‌شوند و شامل محکوم کردن همه تفاوت‌ها می‌شود را رد کنیم زیرا آنها ذاتاً تبعیض‌آمیز و عامل بی‌عدالتی هستند. جنون ووکیستی» یا wokist madness یک اصطلاح تحقیرآمیز است که معمولاً توسط مخالفان جنبش Woke به کار می‌رود. Woke در اصل به معنای «آگاه نسبت به نابرابری و بی‌عدالتی اجتماعی» است. اما مخالفان این جریان، وقتی فکر می‌کنند حساسیت بیش از حدی نسبت به مسائل هویتی، تبعیض، جنسیت، نژاد، محیط‌زیست یا عدالت اجتماعی وجود دارد، از عبارت‌هایی مثل: - Wokist madness - Woke insanity  -Woke ideology gone too far استفاده می‌کنند. بنابراین: «جنون ووکیستی» یعنی اعتقاد به اینکه فعالان یا طرفداران جریان Woke رفتارهای افراطی، اغراق‌آمیز، غیرمنطقی یا وسواس‌گونه در دفاع از عدالت اجتماعی دارند. در واقع یک قضاوت منفی و سیاسی است، نه یک مفهوم علمی که معمولاً در بحث‌های سیاسی و فرهنگی در آمریکا و اروپا زیاد استفاده می‌شود - مترجم)

 

سوال اینجاست که:

  • دانش ما را نابود خواهد کرد یا نجات خواهد داد؟
  • در زمانی که صحبت از یافتن معناست، و وقتی که علم و پیشرفت اجتماعی و اقتصادی دیگر برای تعیین مسیر کافی نیستند، نقش طراحی و مدارس طراحی در این جهان چیست؟
  • فردا «انسان تحصیل‌کرده» (EH) چه کسی خواهد بود؟
  • او چه نوع رهبری خواهد شد و چه نوع طراحی برای این انسان مناسب خواهد بود؟
  • چه زمینه‌هایی را در بر می‌گیرد و با چه چیزهایی سازگار می‌شود؟
  • یا چگونه هوش مصنوعی تمام معیارهای ما را مختل می‌کند و ما را مجبور به خداباوری (deism خدای طبیعی یا بی‌اعتقاد به مداخله ماورایی) می‌کند؟

 

اگر ربات‌های تقویت‌شده و هوش مصنوعی از نظر کار، فناوری و همچنین خلاقیت، تخیل، انتقال و تولید دانش یا حتی شکل خاصی از حساسیت، که در ابتدا تقلیدی و فردا خودتولید کننده شوند، جایگزین انسان‌ها شوند، پس مناسب است که سوال دومی نیز اضافه شود که زیربنای تمام خرد، فلسفه و اخلاق است:

«انسان بودن به چه معناست؟»

فراتر از ظرفیت فیزیکی، کاری و تولیدی فوق‌العاده، دقت و کیفیت بی‌عیب و نقص حرکات، دانش تقریباً بی‌نهایت و فراتر از هر نبوغ انسانی، ربات‌های تقویت‌شده (augmented robot) فردا قادر به انجام، عمل، تفکر، تأمل، یادگیری و احتمالاً عشق ورزیدن خواهند بود. ربات تقویت‌شده با هوش مصنوعی همه چیز را زیر و رو خواهد کرد و ما را مجبور می‌کند تا رابطه خود را با کار، جامعه، دانش، شادی، پیشرفت، ارزش‌ها و بدتر از آن، عشق، دوباره بازبینی کنیم.

 

احتمالاً مدتی طول می‌کشد تا مفاهیم اروس و آگاپه (Eros and Agape) در ربات‌های انسان‌نما متمایز شوند، اما این ربات‌ها خیلی سریع از افلاطون خواهند آموخت و مطمئناً او را پشت سر خواهند گذاشت. هم‌اکنون برخی انسان‌ها همان‌طور که عاشق یک زن یا مرد می‌شوند، عاشق ربات‌های انسانی‌شده و «جنسیت‌دار» خود شده‌اند. شریک رباتی آن‌ها واکنش نشان می‌دهد، سازگار می‌شود و عشق را پاسخ می‌دهد. درست در همان لحظه‌ای که برخی انسان‌ها تصمیم می‌گیرند غیر دودویی باشند، نه مرد و نه زن، آن‌ها برنامه‌ریزی می‌کنند که عمر خود را با شریک رباتی خود بگذرانند و تمایز جنسیتی ظاهری را بازسازی کنند.

ربات جنسیتی دارد که برای آن تعیین شده است، که توصیف آن برای یک ماشین مضحک است اما عملی است و چندان قابل زیر سوال بردن نیست، مگر آنکه چند «وُکیست» با بهانه‌ای از نوع تبعیض، شروع به سازماندهی جلساتی ویژه برای ربات-زن یا ربات-مرد کنند! اگر این مفهوم اهمیت داشته باشد، خنده دار خواهد شد اگر ربات ما را از نفی جنسیت‌ها نجات دهد، در حالی که افراد «غیرجنسیتی» یا «غیر دودویی» موجود در جامعه امروز سال هاست که پرسش جالبی درباره ساخت یک جنسیت جدید و همچنین فقدان جنسیت را مطرح می‌کنند.

 

«انسان بودن یعنی چه؟»
اگر ربات پیشاپیش عشق ما را ربوده است، امیدوار باشیم که برای جستجوی خودِ ما نیاید—و با ما رقابت نکند، از ما پیشی نگیرد، و در قلمرو معنویت و مابعدالطبیعه‌مان ما را پشت سر نگذارد.

در وارونگی تاریخ و تقدیر مذهبی، «انسان» شاید تنها با این توانایی از دیگران متمایز شود: توانایی اندیشیدن به خدا، آفریدن او بارها و بارها، بی‌وقفه و دوباره. انسان موجودی خداباور بوده (دادارباور / دئیست (deist))—یا باید باشد—تا بتواند انسانیت خود را حفظ کند. (دئیسم برگرفته از واژه لاتین deus به معنای «خدا»، فلسفه‌ای است که می‌گوید خدایی وجود دارد و به عنوان آفریننده و دادار، عامل خلق همه چیز است؛ دئیسم مداخلهٔ مستقیم خداوند در عملکرد جهان را رد می‌کند (خداباوری دین‌ناباورانه) - مترجم)

 

رستگاری آن احتمالاً از همین توانایی شگفت‌انگیز می‌آید؛ از این نیاز مبرم که باور کنیم چیزی فراتر از ما وجود دارد، چیزی برتر از ما، یک معمارِ بزرگ و نامرئی که تجربه‌گرایی را به مفهومی فرعی تقلیل می‌دهد.
گوهرِ بودن شاید همان خدا باشد.
با کمال احترام به همهٔ خداناباوران و سکولارها، وقتی همه‌چیز در معرض گم شدن است، شعار «به خدا می‌سپاریم» می‌تواند در عصر ربات‌ها تبدیل به ایمان جدید شود—حتی برای قانع‌ترین انسان‌گرایان.

برای پرومته، مسئله آن است که آتشی را که ربوده بود بازگرداند و دوباره به خدا معنا ببخشد.
آیا باید در شعلهٔ المپیکِ بازی‌های پاریس ۲۰۲۴، که به‌سوی آسمان بالا می‌رود، نماد نیرومندِ همین رستاخیزِ خدا را در جهانی که از دست ما می‌گریزد ببینیم؟

 

آیا منظور از خدا، باور دینی است؟ واضح است که نه؛ هر کس هر چه می‌خواهد انجام می‌دهد و در جوامع دموکراتیک ما آزاد است که باور داشته باشد یا نداشته باشد. موضوع صحبت درباره خدای ادیان و یا مشروعیت این یا آن خدا نیست، بلکه موضوع یادآوری نیاز ضروری به ارجاع به چیزی فراتر از ماست تا آنچه را که دیگر در این جهان تحت کنترل نداریم، تعالی ببخشیم. علم ما را فریب داده است تا تصور کنیم می‌توانیم همه چیز را درک کنیم، جهش اقتصادی عظیم از زمان انقلاب‌های صنعتی ما را وادار کرده است تا فکر کنیم می‌توانیم همه چیز را داشته باشیم، و هوش مصنوعی باعث شده تصور کنیم می‌توانیم همه چیز را بدانیم.
ما باید ارزش‌های جدید و یک «ایسم» جدید بسازیم. ربات ما را به سوی دی‌ایسم دعوت می‌کند تا انسانیت خود را حفظ کنیم.

 

پس وضعیت «دانش» و «انسانِ فرهیخته» به‌عنوان یک ایده‌آل پست‌مدرن چه می‌شود؟
پیکو دلا میراندولا اسطوره‌ای است برای آنچه «همه‌چیزدان» بودن معنا می‌دهد، و الگویی برای آمیزش دانش و «پیوند آن با امر الهی».

«انسانِ فرهیخته» به‌عنوان همتای «نادانِ تاریک‌اندیش»، کسی خواهد بود که فراتر از هر دانشی و فراتر از هر ثروتی، بتواند به همه‌چیز معنا ببخشد—معنایی که از خود او بزرگ‌تر است.

«انسانِ فرهیخته» در مقام یک ایده‌آل دیگر کسی نیست که بر دانش تسلط داشته باشد، بلکه کسی است که می‌تواند آن را فهم کند و بر اصولش چیره شود تا بتواند طراحی (یا نظمی) را پدید بیاورد که از خودش فراتر می‌رود و باید ساخته شود.

 

نیچه می‌گوید «خدا مرده است»، اما بیایید مراقب باشیم که این بار این ربات‌ها نباشند که بر بال‌های عقاب بازمی‌گردند. دیگر زنده شدن عیسی نیست که خدا را می‌سازد، بلکه ضرورت اجتناب‌ناپذیر این است که ما او را دوباره بر جایگاه المپی خود بازنشانیم. ربات یا یک دی‌ایست دیگر، این سرنوشت ماست.

 


 

 

طراحی، از هنرهای کاربردی تا استراتژی

 

برای مدت طولانی، طراحی به‌عنوان یک رشته از هنرهای کاربردی در نظر گرفته می‌شد، به‌ویژه در فرانسه، جایی که ریشه‌های آن در میان همراهان حرفه‌ای، سازندگان کلیساها، صنعتگران چوب، شیشه، فلز، پارچه، چاپ و غیره شکل گرفته است. و هنوز هم مؤسسات برجستهٔ این حوزه تحت مدیریت وزارت فرهنگ قرار دارند و کمتر در چارچوب اقتصادی کار می‌کنند، مگر در قالب حمایت مالی و حامی‌گری.

مسئله در این است که آفرینش، زیبایی و هارمونی در اولویت قرار گیرد، که این امر به ذات نجیب و قابل تحسین است.
با این حال، هنوز باید تعریف کرد که چه چیزی زیباست و چه چیزی نیست. زیبایی تنها معنایی دارد که ما به آن می‌دهیم.
آیا یک صندلی کارتل (Kartell) زیباست؟ شاید، اما آیا خودِ پرسش معنایی دارد؟
آنچه قطعی است این است که این صندلی جذابیت و ارزش افزوده زیادی برای شرکتی که آن را طراحی، تولید و فروخته، ایجاد کرده است.

 

 Kartell chair

 

ریموند لووی به ما می‌گوید:

زیباترین منحنی یک محصول، منحنی فروش آن است.

 

صندلی کارتِل ثروتی ایجاد کرده است که دوباره توزیع شده است. طراحی آن بی‌ارتباط با این موضوع نیست. با این حال، زیبایی یک صندلی چه معنایی دارد؟ همه سخنان خالق آن درباره «پلاستیک و شفافیتی که طراحی را می‌سازد» عبث و خودستایی است.

«کارتِل یک فلسفه خانوادگی یا خانواده‌ای فلسفی است. این‌ها افرادی هستند که تنها و پیش از همه دیگران، این شهود را داشتند که تنها پلاستیک می‌تواند کیفیت را افزایش دهد و محصولاتی جالب و صادقانه برای بیشترین تعداد افراد ارائه دهد.» فیلیپ استارک در وب‌سایت کارتِل این‌گونه می‌گوید.

چیزی را اینقدر پیچیده و انتزاعی بیان کردن سخت است، اما چه نابغه‌ای!

 

این برتری فرهنگی آفرینش بر اقتصاد باعث نمی‌شود که طراحی صنعتی و طراحی سیستمیک، که استراتژیک‌تر بوده و قادر به حل مشکلات جهانی در هر جامعهٔ مدرن است، به‌درستی شناخته شود.
عقل سلیم همچنان بر این باور است که طراحی محدود به چند حوزهٔ فعالیت است: میزهای زیبا، صندلی‌های زیبا، چراغ‌های زیبا…

ظهور طراحی به‌عنوان یک رشتهٔ نوآوری، استراتژیک و اقتصادی هنوز با مقاومت مواجه است و نیاز به اثبات دارد.
اما در مورد طراحی به‌عنوان یک رشتهٔ مدیریت سیستمیک، این فصل هنوز نوشته نشده است؛ اگرچه تغییرات اخیر در حوزهٔ «نوآوری اجتماعی» نشانه‌ای از این گرایش هستند.

 

به‌تازگی، همه بازیگران عرصه طراحی توسط رئیس‌جمهور فرانسه، امانوئل مکرون، به کاخ الیزه دعوت شدند. بالاخره طراحی قرار بود توسط سیاستمدارانی که هرگز درباره آن صحبت نمی‌کنند، به رسمیت شناخته شود. هیچ سخنی از طراحی در فرانسه وقتی صحبت از سیاست‌های عمومی یا صنعتی است، وجود ندارد. هیچ برنامه‌ای به آن اشاره نمی‌کند، هرگز. و اکنون بالاخره طراحی توسط رئیس‌جمهور مورد تجلیل قرار گرفت، چه دستاورد بزرگی!

در واقع، هدف این دیدار جشن گرفتن میز جدید شورای وزیران بود، یک قطعه از مبلمان ملی که بدون شک قابل تحسین است، اما طراحی را در مرتبهٔ ابزار جانبی قرار می‌دهد، در حالی که شرکت‌ها هیچ‌گاه به این اندازه نیاز به نوآوری نداشته‌اند.

آیا این تحقیرآمیز بود؟ نه، صرفاً یک عدم آگاهی کامل از دامنهٔ طراحی است که توسط بسیاری از بازیگران حفظ می‌شود—کسانی که علاقه‌مند به پرورش حاشیه‌نشینی خود برای ادامهٔ موجودیتشان هستند.

آیا طراحان از این موضوع آزرده شدند؟ نه، که نشان می‌دهد آن‌ها هنوز اهمیت این رشته که به‌عنوان یک عامل استراتژیک برای شرکت‌ها و جامعه به‌طور کلی شده است را درک نکرده‌اند.

در همان مکان، اتاق شورای وزیران، جایی که آیندهٔ یک کشور، یک ملت و حتی جهان به دلیل وزن فرانسه در جهان در معرض تصمیم‌گیری است، طراحان حضور دارند: آن‌ها میز را ساخته‌اند.
برخی خوشحال شدند، مانند مارشال‌های امپراتوری تحسین‌شده، و برخی دیگر که مسئولانه‌تر و نه ناامید از این کمبود شناخت، به کار خود بازگشتند.

 

دودلی و تضاد تقریبی میان طراحی خلاقانه و نوآورانه، طراحی آفرینش یا طراحی استراتژیک، به‌طور بنیادی در فرهنگ آموزش عالی و در بسیاری از کشورها ریشه دوانده است. بسیاری از مدارس و دانشگاه‌ها همچنان اسطورهٔ طراح-هنرمند را به‌عنوان نماد برتری پرورش می‌دهند، و نوعی حاشیه‌نشینی خاص هنرمند ملعون را تقویت می‌کنند؛ هنرمندی که نمی‌توان او را به‌طور کامل درک کرد، چرا که هویت و رستگاری‌اش را مدیون آفرینش است، چیزی که ذاتاً انحراف و تخطی به شمار می‌آید. خلق کردن یعنی رهایی از واقعیت و دیگران.
همچنین در بسیاری از مؤسسات، خلق به معنای متمایز شدن از جامعه و به‌ویژه از شرکت‌هاست.
این شرکت‌ها نماد سرمایه‌داری هستند و حرص و طمع آن‌هاست که ما ادعا می‌کنیم محکوم می‌کنیم، گویی رابطه با اقتصاد و تولید ثروت نوعی نفرین است.

نیازی نیست برای دلایل اینکه چرا طراحی تا این اندازه کم‌اهمیت تلقی می‌شود و همواره به‌عنوان امری غیرضروری یا حتی گاهی اوقات تظاهر و خودنمایی دیده شده است، به دنبال چیزی پیچیده بگردیم؛ این دلایل در همین فرهنگ و رویکرد آموزشی نهفته‌اند، و گاهی از زبان اساتید ناتوان هم بازگو می‌شوند.

 

 

 

از طراحی دستی (drawing) تا طراحی (design)، مدارس جدید مدیریت

 

با این حال، ماهیت طراحی، ادراک آن و کار یک طراح می‌تواند با ورود هوش مصنوعی به‌طور بنیادین تغییر کند. بگذارید از این تغییر ممکن و عمیق شاد باشیم، زیرا ما چاره‌ای جز همراهی با این ورود نداریم.

در جنبه‌های فنی، طراحی نابود خواهد شد.

از نظر تاریخی و فرهنگی، رسم (طراحی دستی)، شیء اصلی طراح است و مداد سلاح او. طراح از طریق مداد، از مهارت بی‌نظیر خود دفاع می‌کند و قدرتش را نشان می‌دهد. این سلاح شگفت‌انگیز است. برای انسان‌شناس، تسلط بر دست، حرکت، مداد و خط تعیین‌کنندهٔ تمایز، مرزها و برتری انسان بر حیوان است.
دست و مداد هستند که تفاوت را ایجاد می‌کنند و قدرت و عملی را که پس از کلمه می‌آید، تأیید می‌کنند: قدرت خلق، تولید تصاویری که فراتر از تفاوت‌ها و فرهنگ‌ها هستند و از نوعی جهانی‌شدن حمایت می‌کنند.

رسم (Drawing)، آغاز عمل است، اولین گام ارزش‌های انسان‌گرایانه که اهمیت دارند: عمل کردن، انجام دادن، ساختن، دست‌به‌کار شدن.
رسم همزمان با تعیین هدف، نتیجهٔ آینده را نیز نمایان می‌کند.

اگر در زبان‌های بانتو بگویید «بطری»، هیچ‌کس متوجه نمی‌شود، اما اگر یک بطری را رسم کنید، همه می‌دانند دربارهٔ چه چیزی صحبت می‌کنیم. رسم است که بهترین نمایندهٔ دنیایی است که می‌خواهیم در آن زندگی کنیم و ما را قادر می‌سازد آن را درک کنیم.
رسم، شیء‌ای از جهانی بودن است، بدون اینکه فرهنگ نویسنده‌اش را کاملاً آزاد کند؛ هم جهانی است و هم متمایز، زیرا از فرهنگی وام می‌گیرد. 
رسم نیازمند تسلط بی‌مانند است و به‌طور فنی یاد گرفته می‌شود.

 

اما آفرینش چیست؟
آفرینش آن لحظهٔ والای وجود است که در آن دست و مدادش، که کاملاً تسلط یافته‌اند، فراتر از نیت و قصد عمل می‌کنند. در آن هنگام، دست تبدیل به روح می‌شود، چیزی که از تکنسین فراتر رفته و او را به هنرمند تبدیل می‌کند.
طراح این لحظهٔ والای آفرینش را می‌شناسد.

 

اگر رسم (طراحی دستی) تنها یک مهارت فنی باشد، آنگاه از انسان‌ها فراتر خواهد رفت و توسط هوش مصنوعی کارآمدتر جایگزین می‌شود—این امر اجتناب‌ناپذیر است. ربات‌های هوشمند می‌توانند تمامی حرفه‌های فنی را تصاحب کنند. پس دیگر چه دلیلی دارد که از دانشجویان بخواهیم رسم کنند، ماکت بسازند و با دست کار کنند، وقتی هوش مصنوعی این کارها را با دقت و کارآمدی بیشتر انجام می‌دهد؟

حرفه‌های طراحی چه سرنوشتی خواهند داشت، اگر رسم دیگر تمایزی نباشد که آن را به رشته‌ای منحصر به فرد تبدیل کرده بود؟

رسم باید از پوستهٔ هنری و دستی اولیه خود بیرون آید. باید چیزی قدرتمندتر و تعیین‌کننده‌تر تجسم بخشد. دانستن رسم کردن دیگر کافی نیست. موضوع این است که از رسم به طراحی حرکت کنیم:
به چیزها چه معنایی باید داد، فراتر از عملکرد فوری آن‌ها، در حسی تقریباً روحانی و خداباورانه، چرا که دیگر مسئله صرفاً لذت بردن از یک رسم زیبا—که می‌تواند محصول هر رایانه‌ای باشد—نیست، بلکه خدمت به چیزی است که از آن فراتر می‌رود.

 

ساختن یک طراح گرافیک، طراح داخلی یا هر نوع طراح دیگر—فارغ از رشته و تخصصش—ساعات و ساعت‌ها آموزش می‌طلبد.
وقتی متوجه شدیم که ابزارهای جدید ارتباط دیجیتال مسأله‌ای صرفاً مرتبط با فناوری اطلاعات نیست، بلکه مربوط به استفاده از آن‌ها است، مؤسسات آموزش عالی طراحی برنامه‌های خلاقانهٔ خود را به‌طور قابل‌توجهی تغییر دادند و دوره‌های کدنویسی را برای تسلط بر طراحی اپلیکیشن‌های موبایل و سایر ابزارهای مرتبط با انقلاب‌های فناورانه معرفی کردند.

هوش مصنوعی اکنون تمامی این‌ها را به‌طور قطعی منسوخ می‌کند. دیگر نیازی به کدنویسی نیست؛ Chat-GPT خطوط مورد نیاز شما را بدون نیاز به طراحی تولید می‌کند. با استفاده از ابزارهای هوش مصنوعی که تقریباً رایگان در اینترنت در دسترس‌اند، تنها در ۱۵ ثانیه می‌توان تعداد زیادی لوگو تولید کرد. همین زمان برای تعریف کانتورهای یک نمونهٔ اولیهٔ خودرو یا طراحی داخلی کافی است.

تمام حرفه‌ها زیر سؤال رفته‌اند و تمامی فرآیندهای یادگیری نیازمند بازتعریف کامل هستند.

 

اما بیش از همه، هدف یک مؤسسه آموزشی است که باید بازنگری شود. مدارس طراحی قرار است به مدارس مدیریت جدید تبدیل شوندبرای طراح، تنها راه پیش رو این است که از عمل به مدیریت حرکت کند. اکنون ماشین است که برای او انجام می‌دهد، می‌داند و حتی دانش تولید می‌کند و خود را به‌طور خودکار بهبود می‌بخشد.

و تمام آموزش‌ها باید بازنگری شوند.شایسته است که از یادگیری صرف موضوعات فنی آزاد شویم تا فرآیندهای تولید را هدایت، نظم‌دهی و مدیریت کنیم و قادر باشیم نتیجه را ارزیابی کنیم.

پرسش، مسئله، سیستم اهمیت پیدا می‌کنند، در حالی که تا همین اواخر ما یک رسم، ماکت، تصویر یا توانایی انجام کار را قضاوت می‌کردیم. برای مثال، اکنون دانستن نحوهٔ نوشتن یک «پرامت» (prompt) خوب برای Chat-GPT ضروری است تا بهترین نتیجهٔ ممکن را به دست آوریم و بتوانیم آن را ارزیابی کنیم.
دانشِ انجام دادن (know-how-to-do) جایگزین دانش مهارت سنتی دانش انجام کار (know-how) می‌شود.

اگر روزی استادی به شما بگوید که دیگر تدریس نمی‌کند، بلکه وقت خود را صرف آزمایش بهترین دوره‌ها و سایت‌های هوش مصنوعی موجود در اینترنت و بحث و راهنمایی دانشجویان در تسلط بر آن‌ها می‌کند، به او توجه کنید؛ او آیندهٔ بزرگی دارد.

 

 

طراح، این رهبر اخلاقی، این صنعت‌گر معنا برای طراحی‌ای که استراتژیک شده است

 

زمان آن رسیده است که وارد عصر طراحی شویم.
طراح دیگر یک شیء، خودرو، اسباب‌بازی، ماشین لباسشویی و غیره را طراحی نمی‌کند؛ بلکه از هوش مصنوعی استفاده می‌کند تا این کار را برای او انجام دهد.

پس نقش او چیست؟
اجرای طرح و آن را ممکن کردن و دادن معنا به آن.


او حرکت، آموزش از طریق بازی یا لذت، و مسئولیت نمایندگی سلامت یا مسائل اجتماعی را مدیریت می‌کند.
برای شرکت، او راهبری تفکر توسعه استراتژیک را بر عهده دارد که بر کاربردها و پیشرفت تمرکز دارد، نه صرفاً بر نیازها و عملکرد تکنولوژیک.

او رهبر ارکستر  شرکت می‌شود، رهبر آن سازمان.
او باید مدیر معنا شود، در خدمت جامعه، شرکت‌ها، مؤسسات، شهرها، کشورها و به‌طور وسیع‌تر، جهانی که می‌خواهد در آن زندگی کند.
طراح باید آن جهان را تصور و بسازد؛ دیگر فقط خطوط آن را نمی‌کشد، بلکه تمام کاربردها و سیستم‌های اجتماعی-اقتصادی مرتبط با آن را تعریف می‌کند.

 

 

«شرکت‌های قرن نوزدهم و بیستم از خود می‌پرسیدند چه چیزی از نظر فنی ممکن و از نظر اقتصادی سودآور است، اما شرکت‌های قرن بیست و یکم باید از خود بپرسند چه چیزی معنا دارد»
این سخن الس‌بت گرنر نیلسن، رئیس سابق DesignSkolen در کولدینگ دانمارک است.

اگرچه پرسش‌های مربوط به فناوری و تولید ثروت همچنان اهمیت دارند، اما اکنون شایسته است که معنای پیشرفت فناوری و تولید ثروت اقتصادی به‌عنوان عوامل پیشرفت نیز مورد بررسی قرار گیرد و در مسائل بیشتر جهانی و سیستمیک گنجانده شود.

برای شرکت، به‌طور متواضعانه اما قطعی، لازم است که اهداف فراگیرتر و جهانی‌تر تعیین شود، با آرمان تقریباً والا و روحانی انجام کاری که از خود شیء فراتر رود و از طریق عمل و ساختن دوباره، آن احساس مداد را بازکشف کند که از قصد فراتر می‌رود و به چیزی فراتر از نیت دست می‌یابد.

 

مسئولیت اجتماعی شرکت‌ها (CSR – Corporate Social Responsibility) نشان‌دهندهٔ این گرایش به سمت فضیلت (virtue) است. اما، افسوس، این فقط ریاکاری است.
ادعا کردن اینکه شرکت‌ها به دلیل وظیفه، طراحی، تولید و فروش می‌کنند، دروغ است؛ آنها همیشه به دلیل منافع خود عمل می‌کنند. 
هدف شرکت همیشه تولید ارزش افزوده و ثروت است. این ثروت تولید شده است که بازتوزیع می‌شود و باعث می‌شود که در فرانسه و دیگر کشورها، با وجود مشکلات، دانشگاه‌ها، بیمارستان‌ها، جاده‌ها و خدمات عمومی رایگان باشند.
این است هدف تولید ارزش افزوده.

 

مفهوم شرکت‌های مأموریت‌محور (mission-driven companies) نیز به همان اندازه مضحک است؛ آن‌ها تنها مأموریت تولید ثروت را انجام می‌دهند. این تنها فضیلت واقعی آن‌هاست. سخاوت واقعی همان است که درباره‌اش صحبت نمی‌کنیم.
زمان برای طراحی حیاتی است، زیرا بسیاری از شرکت‌ها مجبورند دربارهٔ آینده خود متفاوت بیندیشند و برای انطباق با تغییرات بنیادین در زمینه‌های اجتماعی و اقتصادی نوآوری کنند. بسیاری از ساختارهای صنعتی و تجاری باید مدل خود را بازبینی کرده و توسعهٔ خود را مورد سؤال قرار دهند. اینکه دانشجویان و برخی اساتید به بهانه سرمایه‌داری نسبت به شرکت‌ها بدبین باشند و از آنها پرهیز کنند، خنده‌دار است. طراح وظیفه دارد به آن‌ها کمک کند تا تغییر کنند و اهدافی والاتر از صرفاً عملکرد تکنولوژیک و اقتصادی را دنبال کنند.

شرکت‌ها مجبور خواهند شد تغییر کنند، زیرا به ویژه سیاست‌های عمومی در زمینهٔ احترام به اقتصاد منابع، کاهش ردپای کربن و دیگر الزامات بهداشتی و محیط‌زیستی سختگیرانه‌تر خواهند شد. مصرف‌کنندگان نیز همین انتظار را خواهند داشت.

این تغییر حول مفهوم معنا رخ خواهد داد.

 

سؤال «شغل شما چیست؟» جای خود را به سؤال دیگری می‌دهد: «چه معنایی به شرکت خود می‌بخشید؟ 
و طبیعتاً لازم است تضمین‌هایی ارائه شود، اما با هدفی واحد و همیشگی: تولید ارزش افزوده.

این نیاز به معنا که برای هر شرکتی به‌منظور هدایت توسعه‌اش ایجاد می‌شود، مهارت‌های میان‌رشته‌ای و ترکیبی بین فناوری، علوم مدیریت و علوم انسانی را می‌طلبد. این ترکیب رشته‌ها اساس حرفه طراح است: نمایندگی برای جلب حمایت، گردآوری، تلفیق دانش و مهارت‌ها، به اشتراک‌گذاری با هدف ساختن و تولید پیشرفت.

رسالت طراح این است که رهبر این تغییرات باشد.

 

 

 

«انسان فرهیخته» (EH) به‌عنوان جایگزینی برای هوش مصنوعی

 

«انسان فرهیخته»، همان‌طور که توسط پیتر دراکر تعریف شده، رهبری جهانی و اخلاقی است که قادر است رشته‌ها و فرهنگ‌ها را در خدمت تولید ثروت گرد هم آورد:

قادر است سنت‌های محلی، خاص و متمایز را در تعهد به ارزش‌های مشترک، در مفهومی مشترک از برتری و در احترام همه نسبت به یکدیگر متحد کند

این برخلاف روندهای کنونی است که می‌خواهند هر گروه قومی، هر نژاد و هر اقلیت به شکل متفاوتی آموزش ببیند و از حقوق خاص بهره‌مند شود.

 

این «انسان فرهیخته»، که ظهورش به‌عنوان پاسخی به توسعهٔ هوش مصنوعی شتاب می‌گیرد و مسئول انجام کارهاست زمانی که انجام آن‌ها از دستش خارج می‌شود، وظیفهٔ مهم دادن معنا را بر عهده دارد. او رهبر فردا است.
این رهبر، همانند فیلسوفان انسان‌گرا نیست که آموزششان مبتنی بر سنت حکمت و زیبایی گذشته است و تأملاتشان امروز بیشتر درگیر مبارزه با ایده‌های «ووک» است که آن‌ها را به چالش می‌کشد.

این افراد، برخلاف انسان‌گرایان، می‌خواهند مراجع گذشته را نابود کنند، مراجعتی که به‌حق از آن‌ها تمام نمادهای سرکوبی را می‌گیرند که خود را قربانی آن می‌دانند. آن‌ها واکاوی و فروپاشی می‌کنند. فلسفهٔ واکاویگرایی (Deconstructivist)، با مقابله با همه چیز به جای ساختن، انقلاب خود را با بازگشت به نقطهٔ شروع به پایان می‌رساند.
مانند خوک‌ها در کتاب «مزرعهٔ حیوانات» اورول، که پس از تنفر از انسان‌ها به‌عنوان دشمن مطلق، در نهایت در همان میز به جشن و ضیافت می‌نشینند.

 

«انسان فرهیخته» از گذشته الهام می‌گیرد تا حال و آینده را بسازد. رهبران جامعهٔ دانش، که فراتر از عصر سرمایه‌داری می‌روند و با جامعهٔ دانش مقابله نمی‌کنند، بر حال اثر می‌گذارند و مسئولیت ساخت آینده را دارند. آن‌ها می‌سازند، تصور می‌کنند، نمایندگی می‌کنند، خلق می‌کنند و معنا می‌بخشند.

آن‌ها آرمان پیکو دلا میرانولا را دنبال می‌کنند: گرد هم آوردن تمامی رشته‌ها برای ایجاد «اتحاد با خدا»، چیزی که فراتر از خودشان است.
این آرمانی است که طراحان و مدارس طراحی باید داشته باشند: ترکیب دانش و مهارت‌ها برای تأملی سیستمیک و استراتژیک بر چالش‌های پیشرفت.

 

اشغال این جایگاه‌ها به‌عنوان «رهبر اخلاق‌مدار» در شرکت‌ها، آرمانی است که طراحان باید پرورش دهند، برای خود و برای دانشجویان، مؤسسات آموزش طراحی و اساتیدشان که باید درک کنند نقششان تغییر کرده است.

انتقال دانش دیگر مسئولیت آن‌ها نیست؛ آن‌ها منسوخ شده‌اند. نقششان در جای دیگری است:

دادن دادن «آرزو و جاه‌طلبی دیوانه‌وار» به دانشجویان، همان آرزوی سازندگان کلیسا که می‌خواستند مناره‌ای بسازند به بلندای آسمان برسد. در غیر این صورت، آن‌ها ناپدید می‌شوند. و این ربات‌ها هستند که با بال‌های عقاب بازخواهند گشت.

 

 

منبع: https://christianguellerin.lecolededesign.com/en/design-and-ethical-leadership-the-educated-human-eh-versus-artificial-intelligence-ai-what-future-for-design-schools/ 

 

 

 

مقالات مرتبط:

 

 

 

۰
از ۵
۰ مشارکت کننده

نوشته های اخیر

دسته بندی ها

ثبت

پیغام شما با موفقیت ارسال شد.